پروسه‌ی تجانس، تبادل نظر بین سازمان چریک‌های فدایی خلق و گروه اتحاد کمونیستی

دفتر اول: درباره‌ی انقلاب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دفتر دوم: تبادل نظر در پروسه‌ی تجانس – استالینیسم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دفتر سوم: تبادل نظر در پروسه‌ی تجانس – اندیشه‌ی مائو تسه‌دون و سیاست خارجی چین

نوشته‌ی حاضر فقط مقاله‌ی آخر از مجموعه‌ی اندیشه‌ی مائو تسه‌دون و سیاست خارجی چین است. مقاله‌های دیگر این مجموعه و جلد آن در آینده در این‌جا قرار خواهد گرفت.

بیژن مصاحب‌نیا (۱۳۹۷ـ۱۳۱۴)

۸ تیر ۱۳۱۴ ـ ۲۵ بهمن ۱۳۹۷

۳۰ ژوئن ۱۹۳۵ ـ ۱۴ فوریه ۲۰۱۹

زنده‌یاد بیژن مصاحب‌نیا صبح روز چهار‌شنبه ۱۴ فوریه ۲۰۱۹ (۲۵ بهمن ۱۳۹۷)،  در پی یک بیماری کلیوی در وست‌چستر نیویورک درگذشت. پیکر او ۵ روز بعد به وصیت خودش سوزانده شد. بیژن از نسلی عاصی بود که از دوران جوانی در جریان مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت جذب جنبش سیاسی شده و مبارزه‌ی سیاسی را آغاز کرده بود و بسیاری از خصوصیات آن نسل را داشت. عصیانگری فردی و اجتماعی و کوشش مداوم برای جستن راه در کشاکش‌های زندگی و سیاست را می‌توان بارزترین خصیصه‌های وی دانست.

بیژن در ۸ تیر ۱۳۱۴ در خانواده‌ای فرهنگی در تهران به‌دنیا آمد. پدر را در خُردسالی از دست داد و تحت نظارت مادر سختگیر فرهنگی و موسیقی‌دان بزرگ شد. مادر بیژن از جمله معدود زنانِ شاگردِ استاد موسیقی درویش خان، و مدیر مدرسه بود. به اصرار مادر او به مدرسه نظام رفت. از همان زمان او خود را هم مصدقی ملی و هم چپ می‌دانست و تا به آخر این ویژه‌گی شخصیتی و نظری را حفظ کرد و آن را اعتلاء بخشید.

از مدرسه نظام به دانشکده افسری و هم‌زمان به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران رفت. بعد از خاتمه تحصیل هم‌زمان با کار در بیمارستان ارتش دوره تخصصی جراحی عمومی را در دانشگاه تهران آغازکرد. درهمین دوران برای اولین بار ازدواج کرد.

در سال ۱۹۶۳ مخفیانه و از راه قاچاق به دُبی رفت. فرار او در وهله‌ی اول به دلیل نفرت او از ارتش و زندگی نظامی بود. نزدیک به دوسال را با کارگری در دُبی زندگی کرد. خود او آن دوره را اولین و مهم‌ترین تجربه‌ی واقعی زندگی‌اش می‌دانست. در همین دوران و در پی ملاقات عده‌ای از فعالان جبهه ملی ایران در آمریکا با احمد بن بلا که برای دیدار با اوتانت دبیر کل وقت سازمان ملل به نیویورک رفته بود (فوریه۱۹۶۴)، دولت الجزایر با درخواست آنها برای صدور گذرنامه برای بیژن و رفتن و اشتغال او به حرفه‌ی پزشکی در الجزیره موافقت کرد. اما، با کودتای نظامی بومدین علیه بن بلا (۲۰ ژوئن ۱۹۶۵) بیژن که تازه گذرنامه‌ی الجزایری دریافت کرده بود دیگر قادر به مسافرت به آن کشور نبود. او در سال ۱۹۶۵ با استفاده از آن گذرنامه از طریق بیروت به خانواده‌اش در نیویورک پیوست. از آن تاریخ فعالیت سازمان یافته او در صفوف جبهه‌ی ملی در تبعید آغاز شد. این جریان بعدها به سازمان‌های جبهه ملی ایران در خارج از کشور (بخش آمریکا) تغییر نام داد. 

بیژن در آمریکا به‌جای ادامه‌ی دوره‌ی جراحی عمومی وارد دوره‌ی روان‌پزشکی و در حین تحصیل و کار در این رشته شیفته‌ی روان‌شناسی بالینی فروید شد. اما، بعدها در سال‌های تبعید پس از انقلاب کم‌کم از این دیدگاه فاصله گرفت و حتی مخالف آن شد. در دیدگاه جدید او رفتارهای هنجار‌ و ناهنجار انسانی دارای دلائل زیست‌شناختی و ژنتیکی بودند. بیژن به حرفه‌ی خود سخت اعتقاد داشت و پیگیرانه نظرات خود را دنبال می‌کرد.

اقامت بیژن در اولین دوره‌ی اقامت در آمریکا (۱۳۴۹ـ۱۳۴۴) با کار و تحصیل و فعالیت سیاسی همراه بود. در این دوره او از فعالان سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا (نیویورک) و از اعضای هیئت اجرائیه‌ی جبهه‌ی ملی در آمریکا بود.

بیژن جزو اولین گروه از فعالان جبهه‌ی ملی در آمریکا بود که به خاورمیانه رفت (تابستان ۱۳۴۹). وی در شکل‌گیری جبهه‌ی ملی ایران (بخش خاورمیانه)، انتشار «باختر امروز» دوره‌ی چهارم و گروهی که بعدها به نام «ستاره» شناخته شد نقش داشت. اما در سال ۱۳۵۱ به دلائل خانواده‌گی به آمریکا باز گشت.

او  پس از بازگشت به آمریکا گرچه روابط دوستانه خود را با جبهه‌ی ملی و اعضای آن حفظ کرد، و در صحنه‌ی سیاسی و نظری فعال ماند، فعالیت سیاسی تشکیلاتی را دنبال نکرد. اما به زمینه‌ی تخصصی خود پرداخت و در عین حال به فعالیت فکری و فرهنگی خود ادامه داد. این نگرش به فعالیت سیاسی و نظری تا آخر عمر با او همراه بود. با فرا رسیدن انقلاب به‌همراه چند تن از فعالان مرتبط با طیف فدائیان خلق دوباره در فعالیت‌های فکری مشارکت کرد: در تاسیس و انتشار نشریه‌ی نظم نوین ابتدا در ایران و سپس در تبعید  سهم عمده‌ای داشت و به‌عنوان فاطمه صنعتکار در آن مقاله می‌نوشت. هدف این فعالیت‌ها و نوشته‌ها کمک به پاگیری جنبش مستقل چپ بود.

بیژن مصاحب‌نیا عصیانگری بود که علیه هر آن چه قراردادی و تصنعی بود به‌پا می‌خاست. او دل‌باخته سیاست بود و از گام برداشتن در راه آن هراسی نداشت.  

محمد علی خوانساری

۱۶ سپتامبر ۱۹۳۸ ـ ۲۱ مارس ۲۰۱۴

۲۵ شهریور ۱۳۱۷ ـ ۱ فروردین ۱۳۹۳

رفیق عزیز و دیرین مان دکتر محمد علی خوانساری در ساعت ۲ و ۵ دقیقه بعد از ظهر روز جمعه اول فروردین ۱۳۹۳ (۲۱ مارس ۲۰۱۴) در پی دوسال مبارزه با سرطان لوزالمعده در آپارتمان محل سکونتش در شهر نیویورک درگذشت. جنازه او سه روز بعد  به خواست خودش سوزانده شد و خاکسترش را فرزندان او در سه نقط از جهان به آب دریا خواهند سپرد. او سربلند زیست و سر بلند رفت.

 محمد علی خوانساری از پرورش یافتگان دوره پرجوش و خروش جنبش ملی شدن صنعت نفت  بود. تجربه‌های این دوره در شکل گیری و قوام شخصیتش نقش بسزایی داشت. او فعالیت سیاسی خود را از دوره  دبیرستان در اصفهان آغاز کرد و از همان زمان خود را مصدقی و ملی می‌دانست. علی هنوز در دبیرستان بود که کودتای بیست هشت مرداد سرنوشت مصدق، جنبش ملی شدن صنعت نفت و جوانانی همانند او  را  رقم زد. واین نوجوان اصفهانی مانند بسیاری از هم نسلان  پر شر و شور آن زمان بیشتر سیاسی شد. علی شاگرد اول استان اصفهان شد و با قبولی در کنکور پزشکی دانشگاه به تهران رفت و در دانشکده پزشکی به تحصیل پرداخت. شرکت در تظاهرات خودانگیخته دانشجویان در دفاع از مصر  در جریان ملی شدن کانال سوئز در سال  ۱۳۳۵ اولین فعالیت سیاسی او در این دوره بود. وی به زودی به گروه کوچک اما موثر «نیروی نهضت ملی ایران» پیوست  و از طریق آن در شکل گیری فعالیت‌های جبهه ملی نقش بازی کرد. در همین دوره در فردای اولین روز فعالیت‌های جبهه ملی در ۸ دی۱۳۳۹  دستگیر و حدود چهل روز در  قزل قلعه  زندانی شد. بعد از آزادی از زندان، علی با شدت و حدت بیشتری به فعالیت در جنبش دانشجویی و جبهه ملی ادامه داد و در جرگه جمعی قرار گرفت که با عنوان «جمع گویندگان جبهه ملی» نامیده می‌شد.  در روز بعد ازحمله رژیم به دانشگاه در بهمن ۴۱، او در جلسه فعالان جبهه ملی  دستگیر و بازهم حدود یک ماهی میهمان زندان قزل قلعه شد. علی بعد ازپایان دانشکده  پزشکی در سال ۱۳۴۲ برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و پربارترین دوره زندگی خود را آغاز کرد.

محمد علی خوانساری هم اهل علم بود و هم اهل سیاست. او سخت پیگیر تحصیل و آموزش خویش بود و چندی پس از کسب تخصص در طب داخلی با فوق تخصص در قلب و عروق دوره کارشناسی ارشد در تغذیه و بهداشت از دانشگاه کلمبیا را نیز به پایان رسانید. اما، سیاست و فعالیت سیاسی مهمترین سودای این پزشک دانشمند و تیز بین بود. او مبارزات خود را در چارچوب کنفدراسیون محصلین ودانشجویان ایرانی  و جبهه ملی پی گرفت. سهم وی در شکل گیری و ادامه فعالیت جبهه ملی خاورمیانه فراموش نشدنی است.

علی از اعضای هسته‌های اولیه‌ی گرایش سوسیالیستی در جبهه ملی و سپس گروه ستاره بود که  به یاری رزمندگان داخل کشور شتافت و سال‌ها بعد تحت عنوان «گروه اتحاد کمونیستی» فعالیت مستقل خود را آغاز کرد.  علی هرچه داشت به صورت مادی و معنوی در این مسیر گذاشت. با وجود فعالیت‌های علنی و مخفی گسترده کمتر کسی می‌توانست حدس بزند درپشت چهره آرامش چه هیجان و تلاشی در کار است.  «گروه اتحاد کمونیستی» که بعدها به «سازمان وحدت کمونیستی» تبدیل شد عمیقا مدیون تلاش‌ها و فعالیت‌های او بود.

علی خوانساری در عضوگیری و کادر سازی، جمع آوری و اهداء کمک‌های مالی و امور انتشاراتی گروه ستاره و جبهه ملی خاورمیانه و نیز در انجام وظایفی که سازمان‌های انقلابی داخل کشور (به ویژه سازمان چریک‌های فدائی خلق) به عهده‌اش گذاشته بودند از هیچ کوششی فروگذاری نکرد. او هم زمان با انقلاب به ایران بازگشت و در فعالیت‌های سازمان وحدت کمونیستی درگیر شد. اما، به اصرار فعالان سازمان و با توجه به شرایط خانوادگی‌اش بار دیگر به آمریکا بازگشت و در آن جا همچنان به فعالیت سیاسی خویش ادامه داد.

هر آن‌چه نمودار زندگی این مرد بزرگ بود، در رفتنش به سوی مرگ نیز تجلی یافت. از دوسال پیش با پیدایش سرطان لوزالمعده، قامتش راست ترشد و روحیه اش بشاش‌تر از همیشه. یک لحظه شکایت نکرد. پایدار بر آرمان‌های آزادیخواهانه و سوسیالیستی اش محکم  و منضبط به دوستانی که از بیماری او ناراحت بودند دلداری می‌داد. با پیشروی بیماری اش، برجستگی‌های  اخلاقی او نمایان‌تر می‌شد. می‌گفت: هر آن چه در زندگی خواسته‌ام کرده‌ام و از نظر شخصی هیچ مساله‌ای ندارم. تنها آرزویم آزادی و عدالت برای همه مردم دنیاست که مطمئن هستم روزی به دست خواهد آمد. روحیه‌ی علی در این دوسال همساز با درس‌هایی بود  که در طول زندگی داد.

شهرام وفایی‌کیش

۱۴ ژوئن ۱۹۵۲ ـ ۱۵ ژانویه ۲۰۲۰

۲۴ خرداد ۱۳۳۱ـ ۲۵ دیماه ۱۳۹۸

رفیق و دوست نازنین‌مان شهرام وفائی‌کیش ساعت ۸:۱۰ صبح روز چهارشنبه ۱۵ ژانویه در بیمارستان فیرفاکس کانتی در ایالت ویرجینیای آمریکای شمالی درگذشت. او با روحیه‌ای مقاوم و در پی چندماه بیماری در اثر سرطان لوزالمعده جان سپرد. پیکر شهرام بنا به خواست خود او روز بعد سوزانده شد و خاکستر وی بر اساس وصیت‌نامه‌اش در اختیار خواهران‌اش قرار گرفت.

شهرام در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی در دوران دبیرستان برای ادامه‌ی تحصیل به اتریش رفت و در همان دوران فعالیت در کنفدراسیون جهانی و جنبش دانشجوئي‌ خارج از کشور را آغاز کرد. سپس در سال ۱۹۷۴ به گروه ستاره (بعدها گروه اتحاد کمونیستی) و جبهه ملی خاورمیانه پیوست و به‌عنوان کادر حرفه‌ای به فعالیت خود در منطقه ادامه داد. آخرین مسئولیت وی شرکت در تیم مرزی گروه اتحاد کمونیستی بود که او به‌همراه رفیق دیگری مدتی دست‌اندرکار بازگشايی راه رفت و آمد به ایران بودند و با وقوع انقلاب بهمن بدون زمینه‌سازی و برنامه‌ریزی قبلی تصمیم گرفتند وارد ایران شوند. شهرام در تابستان سال ۱۹۸۲ برای آخرین بار از ایران خارج شد، به اتریش رفت و سپس در سال ۱۹۸۶ به آمریکا مهاجرت کرد.

در امریکا، او سخت‌کوش و مصمم به تحصیل در رشته‌ی مهندسی کامپیوتر پرداخت؛ در سال ۱۹۹۰ تحصیل را به پایان برد و در پی آن سال‌ها در این رشته مشغول به کار بود. شهرام که در دوران فعالیت سیاسی مدت‌ها مسئول چاپ‌خانه‌ی گروه ستاره بود، در آمریکا طی تحصیل و پس از آن نیز مدتی در چاپ‌خانه کار می‌کرد. همکاران او در چاپ‌خانه خاطرات نیکی از وجدان حرفه‌ای و برخوردهای انسانی و آزاد منشانه‌ی او دارند. شهرام تا پایان عمر به آرمان‌های آزادی‌خواهانه و عدالت‌جویانه‌ی خود وفادار ماند. او در آمریکا ازدواج کرد،‌ اما همسرش، کارول کافی، در دسامبر ۲۰۱۷ به علت ابتلا به سرطان جان سپرد.

ابوالقاسم آقاباباخنجری

انقلابی کمونیست رفیق ابوالقاسم آقاباباخنجری (رحیم) در اوایل اردیبهشت ۱۳۶۴ به دست جلادان رژیم خونخوار جمهوری اسلامی در زندان اوین تهران اعدام شد و به این ترتیب سازمان ما یکی دیگر از اعضای مبارز و ارزنده‌ی خود را از دست داد.

رفیق ابوالقاسم که در فروردین ماه ۱۳۳۰ در اصفهان به دنیا آمده بود، پس از اتمام دوره دبیرستان در دانشکده علوم دانشگاه اصفهان به تحصیل خود ادامه داد. در دوران تحصیل با فعالیت سیاسی آشنا گردید و در مبارزه علیه رژیم شاه شرکت کرد. وی پس از اخذ لیسانس برای ادامه تحصیل، کشور آلمان غربی را برگزید و بعد از مدت کوتاهی به عنوان یکی از اعضای فعال کنفدراسیون دانشجویان ایرانی به مبارزات خود ادامه داد.

یوسف یوسفی

در روز جمعه ۶ شهریور ۱۳۶۰، دادستانی ضد انقلاب در اصفهان، اعدام یکی دیگر از رفقای ما را اعلام کرد. این رفیق یوسف یوسفی، از اعضای فعال سازمان بود که در روز دوشنبه اول تیر در بازرسی بدنی در اصفهان، در حالیکه تعدادی نشریه و اعلامیه به همراه داشت، بازداشت شده بود.